جدول جو
جدول جو

معنی یک پهلو - جستجوی لغت در جدول جو

یک پهلو
لجوج، سرسخت و خودرای، یک دنده، قرارگرفته بر روی یک پهلوی خود مثلاً او یک پهلو خوابیده بود
تصویری از یک پهلو
تصویر یک پهلو
فرهنگ فارسی عمید
یک پهلو
(یَ / یِ پَ)
لجوج. (ناظم الاطباء). لجباز. یک دنده. مستبد برأی. ستیهنده. سمج. (یادداشت مؤلف) :
چرا بازوبه قتلم می گشایی
چو تیغ از ناز یک پهلو چرایی.
کلیم (از آنندراج).
برنمی آید کسی با خوی یک پهلوی تو
هست یک پهلوتر از خوی جوانان خوی تو.
صائب (از آنندراج).
دل خسته و بستۀ مسلسل مویی ست
خون گشته و کشتۀ بت هندویی ست
سودی ندهد نصیحتت ای واعظ
این خانه خراب طرفه یک پهلویی ست.
؟ (از یادداشت مؤلف).
- به یک پهلو افتادن، یک پهلو افتادن. (آنندراج). رجوع به ترکیب یک پهلو افتادن شود.
- یک پهلو افتادن، به یک پهلو افتادن. یک رو بودن بر کار و به هیچ وجه از آن درنگذشتن. (آنندراج).
، یک وضع. یک قرار. یک جهت. (آنندراج) ، یک رو. (آنندراج). یک روی. یک رنگ. مقابل دوپهلو و دورنگ و دوروی، (اصطلاح عامیانه) حالت دراز کشیدن و قرارگیری بر روی یکی از پهلوها. (از فرهنگ لغات عامیانه). یک بری. یک بر. یک ور
لغت نامه دهخدا
یک پهلو
لجوج ستهنده یک دنده، دراز کشیدن و قرار گرفتن بر روی یک از پهلوها
تصویری از یک پهلو
تصویر یک پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
یک پهلو
((~. پَ))
لجوج، یک دنده، به یک طرف دراز کشیدن
تصویری از یک پهلو
تصویر یک پهلو
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هم پهلو
تصویر هم پهلو
پهلوبه پهلو، در کنار هم، کنایه از قرین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشک پهلو
تصویر خشک پهلو
ویژگی کسی که از او فایده و بهره ای به دیگری نمی رسد
فرهنگ فارسی عمید
(یَ / یِ)
رشتۀ فرد و یکتا و یگانه. (ناظم الاطباء) ، ورق دارای یک خال در پاسور
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ پَ)
لجاج. لجاجت. عناد. (یادداشت مؤلف). سماجت. یکدندگی. استبداد برأی، یک رنگی. یک رویی. مقابل دوپهلویی. و رجوع به یک پهلو شود
لغت نامه دهخدا
(خُ پَ)
بی پهلو. (ناظم الاطباء) ، آنکه از وجود وی فایده ای به کسی نرسد. (ناظم الاطباء). بخیل. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
مسکوکی که یک پول ارزد، یعنی نیم شاهی. که ارزش یک پول دارد: گنجشک یک پولی انااعطینا نمی خواند، یا گنجشک یک پولی یاهو نمی خواند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
واحد پول در دوران قاجاریه معادل نیم شاهی، و شاهی یک بیستم قران است: یک پول جگرک سفره قلمکار نمیخواد. (یادداشت مؤلف). و رجوع به شاهی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از یک لو
تصویر یک لو
ورق دارای یک خال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو پهلو
تصویر دو پهلو
دوسو، دارای دو ضلع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شش پهلو
تصویر شش پهلو
هر چیزی که دارای شش جهت یا شش طرف باشد
فرهنگ لغت هوشیار
قرین نظیر، مجاور کنار: وهم آنجایگاه هم پهلوی هارون الرشید دفن کردند، همپایه
فرهنگ لغت هوشیار
یک مرتبه ناگهان یک دفعه غفلتا: مشدی مثل مار بخودش می پیچید نفس نفس می زد یکهوپس افتاد دندانهایش کلید شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک لو
تصویر یک لو
ورقی که یک خال داشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دو پهلو
تصویر دو پهلو
((دُ. پَ))
کنایه از دارای دو مفهوم متفاوت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پک وپهلو
تصویر پک وپهلو
((پَ کُ پَ))
سینه و قسمت راست و چپ آن
فرهنگ فارسی معین
یک پهلو
فرهنگ گویش مازندرانی
نیم رخ، یک پهلو، یک طرف بدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تک پلو
فرهنگ گویش مازندرانی
یک لنگه از جفت هر چیز، لنگه ی در، پیوسته، پیاپی
فرهنگ گویش مازندرانی